به یاد شهدا

"چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد، چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد"

به یاد شهدا

"چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد، چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد"

سلام خوش آمدید

ولایت فقیه

جمعه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۳۵ ب.ظ

بسم رب الشهدا


سلام می کنم به همه دوست داران شهادت ، شهدا و راهشان...

راستش خیلی دلم گرفته.. از چیزهایی که می شنوم و اینکه کاری از دستم بر نمیاد.. از اینکه می بینم بسیاری از جوونای خوبمون بعضی وقتها راه رو گم می کنن... دیگه همه یه جورایی می دونیم که به دوران ما میگن آخر زمان... چون جلوه هایی که در احادیث اومده برای ما روشن شده... می خواستم بگم در آخر زمان کار خیلی سخت میشه... یعنی همین تشخیص خوب و بد... این بنده رو سیاهی که اینارو می نویسه، فقط خدا میدونه که چقدر راه رو گم کرده... اما به برکت امام حسین علیه السلام و دعای شهدا... دوباره برگشته و براتون می خواهد از یه موضوع خیلی مهم بنویسه...

مطلبی که امروز دارم براتون می نویسم...تا به حال انقدر خاص بهش نپرداخته بودم...اما به خواست خدا امروز می خواهم از توی کتابام براتون از اهمیت ولایت فقیه از دیدگاه شهدا بنویسم...می دونید بچه ها من در زندگی گاهی وقت ها نرفتم دنبال اینکه به طور تخصصی چی درسته و چی غلط.. .چرا که واقعا برای یکی مثل من سخته بیام در مورد اونها به راحتی قضاوت کنم...چرا که به راحتی میشه آدم اشتباه کنه...راحت پای آدم میلغزه...

بخاطر همین هم چند سالی هست از الگوهای خاص خودم یاد گرفتم خیلی از مسائل رو...الگوهایی که خیلی هاشون از دنیا رفتن مثل پدربزرگم..مثل حاجی (مسئول هیئتمون که به رحمت خدا رفتند)...خیلی هاشون شهید شدند مثل همین شهدای عزیز میهن اسلامی مان...خیلی هاشون هم انسان های صالحی هستند که اطرافم زندگی میکنند و دلم با دیدنشون آروم می گیره...اینها الگوهای من هستند...شاید بگید چرااا ؟؟ ولی من قلبا بهشون ایمان دارم و قبولشون دارم...که در ادامه براتون بیشتر خواهم گفت...

مطلب رو به این صورت براتون می نویسم که از کتاب شهدا...براتون گلچین می کنم...حرفها و اعتقاداتشون...در مورد نزدیکانم هم براتون می نویسم...فقط از خدا می خواهم که کمکم کنه...اون طوری که باید بنویسم ، بنویسم...اگر در نوشتن این مطلب کم کاری کنم...خودم را نمی بخشم..سعی می کنم تا جای ممکن حق مطلب را ادا کنم...بخاطر همین فکر می کنم این طولانی ترین پستم در این وبلاگ باشد..

 


اول از همه با سخن امام بزرگوار حرفم رو شروع می کنم...ایشان فرموده اند : "دیروز روز امتحان الهی بود که گذشت و فردا امتحان دیگری است که پیش می آید و همه ی ما نیز روز محاسبه ی بزرگتری در پیش رو داریم"

آری دوستان..امتحان ها رو به چشم خودتون دارید می بینید...یادتون نره که ما "ابد در پیش داریم...ابد.."

 

 

تو نوشته های قبلیم هم گفته بودم از حاج حسین...حاج حسین خرازی را می گویم...همان کسی که از تاریکی و فشار قبر به خدا پناه می برد..."او تابع بی چون و چرای امام امت بود. خود را آزاد شده او می دانست. در تمام ایام حضور خود در جنگ ، بیش از هر چیز در تلاش بود تا رضایت امام خود را بدست آورد." (از کتاب هزار قله عشق)

رضایت امام...رضایت امام...رضایت امام...آرمان مشترک شهدا...از امام براتون بنویسم ؟ که در مورد آقای خامنه ای چه فرمودند ؟

"شما اگر گمان بکنید که در تمام دنیا ، رئیس جمهور ها و سلاطین و امثال اینها ، یک نفر را مثل آقای خامنه ای پیدا کنید که متعهد به اسلام باشد و خدمتگذار ، و بنای قلبی اش بر این باشد که به این ملت خدمت کند ، پیدا نمی کنید " صحیفه نور - ج 17- ص 271

 

 

می بینید بچه ها که امام بزرگوار چه فرمودند...به امام اعتقاد قلبی شدیدی دارم...خودتان دیده اید که در چه شرایطی زندگی می کردند...ولی جمله ای که همیشه وقتی به یادش می افتم قلبم می لرزد این است که ایشان فرمودند خدا من را با این شهدا مهشور بگرداند...و این یعنی عشق امام به شهدا... وقتی این شخصیت والا که اعتقاد قلبی اش این بود که ابر قدرت فقط خداست...در مورد آقای خامنه ای ، رهبر عزیزمون ، چنان جمله ای فرمودند...چگونه می توانم به دلم اجازه بدهم که ایشان را با تمام وجود باور نکنم...چگونه می توانم حرف افرادی که رهبرمون رو به راحتی زیر سوال می برند ولی تفاووت های زیادی با امام دارند رو برای خودم ارجح بدونم..

نفر بعدی که می خواهم براتون ازش صحبت کنم...شهید محمد غفاری است...از شهدای صابرین که در سال 90  به فیض عظیم شهادت نائل آمدند..خدا رو گواه می گیرم که هر وقت چشمم به عکس این شهید می اُفتد سر تا پای وجودم را خجالت فرا می گیرد...اگر آه تو از جنس نیاز است...در باغ شهادت باز باز است...ایشان مصداق بارز این جمله هستند که در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است...

 

 

متن کتاب در مورد ولایت فقیه طولانی است مقداری...اما واقعیت این است که دلم نمی آید بعضی از قسمتهایش را حذف کنم...شما ببخشید.. در کتاب پرواز در سحرگاه می خوانیم :


"خیلی ولایتی بود. نسبت به مقام معظم رهبری ارادت خاصی داشت. می گفت هرچی آقا گفت ما باید اطاعت کنیم. در فتنه سال 88 جهت گیری محمد فقط ولایت فقیه بود. آن زمان چون محمد ساکن تهران بود ، کاملا در متن ماجرا قرار داشت. خیلی از اوضاع بوجود آمده ناراحت بود.

می دانست نوک حمله ی دشمن فقط به سمت ولایت نشانه رفته. برای همین خیلی جدی تلاش می کرد. تا جایی که می توانست می رفت و در آرام کردن اوضاع کمک می کرد. می گفت ما برای دفاع از ولایت جان می دهیم اما نباید خشن با این افراد گمراه برخورد شود. می گفت اینها نا آگاه هستند. ما باید طوری رفتار کنیم که جذب ما شوند نه اینکه دافعه داشته باشیم. در اوج فتنه می گفت : اگه من دست یکی از اینها رو بگیرم برام بسه.

در بحث ولایت پذیری و همچنین تسلیم بودن در برابر فرمان خدا می گفت : ولایت پذیری به زبان و حرف راحت است ، ولی در عمل خیلی سخت است. امیر المومنین علیه السلام در خیبر را از جا کند و کسی جرئت مقابله با آن حضرت را نداشت ، اما ایشان مطیع و گوش به فرمان پیامبر صل الله علیه و اله و ولی خودش بود. تا جایی که به ناموسش جسارت کردند و جلوی چشمان حضرت ، همسرش را شهید کردند ، باز هم تحمل کرد...
چون از طرف پیامبر مامور به صبر بود. مولای ما دست به قبضه ی شمشیر نبردند..اینطوری باید از ولایت دم زد..نه با زبان...

او عاشق لبخند رضایت آقا بود..خودش را سرباز کوچکی برای ولایت می دانست و به این موضوع افتخار می کرد"

آقا محمد میشه برای من راه گم کرده و خیلی از جوونای دیگه کشورمون دعا کنی...شما قطعا دعایتان مستجاب است...خواهش می کنم برای ما دعا کن که عاقبت به خیر شویم...

 

 

ابراهیم هادی...سلام بر تو ای پهلوان...ای عاشق واقعی حضرت زهرا سلام الله علیها...ای مسلمان واقعی..ای شیعه واقعی...در مورد آقا ابراهیم برایتان چند بار نوشته ام...اما اینبار می خواهم نظر ایشان در مورد ولایت فقیه را برایتان بنویسم...از کتاب سلام بر ابراهیم...

"آقا ابراهیم در مورد ولایت فقیه خیلی حساس بودن و می گفتن : ما رهبر را برای دیدن و مشاهده کردن نمی خواهیم..ما رهبر را می خواهیم برای اطاعت کردن ، من اگر نتوانستم رهبرم را ببینم مهم نیست ، بلکه مهم این است که مطیع فرمانش باشم و او از من راضی باشد"...

به چشم خودم می بینیم بسیاری از افراد جامعه...مسئولین...خیلی وقت ها دم از ولایت فقیه می زنن ولی در عمل طور دیگه ای رفتار می کنن..در وظیفشون و عمل به دستورات رهبری و راهنمایی ها کم کاری می کنن و باعث می شوند در جامعه مشکلاتی بوجود بیاد و متاسفانه بسیاری از مردم  هم این مشکلات رو به ولایت فقیه نسبت می دهند...در صورتی که واقعا اینطور نیست...

شما اگر یک مجموعه کاری را در نظر بگیرید...کسی که در رأس امور قرار دارد راهنمایی های اصلی ، راه رسیدن به هدف و راه های جلو گیری از گمراهی را ارائه می دهد...راهکار ها هم کاملا مناسب هستند...اما بالاخره انسان خطا می کند...ممکن است بعضی وقتها اشتباهاتی پیش بیاید که قطعا نسبت به رفتارهای صحیح بسیار کم است...خیلی وقت ها عوامل اجرا کننده اشتباه می کنند..از دستورات سر باز می زنند..آنها را درست اجرا نمی کنند...و این باعث می شود که عموم مردم مشکل را از رأس مجموعه ببینند...در حالی که کار خود را به خوبی انجام می دهد...

بزارید از سخنان شهدا بیشتر برایتان بگویم...

میرسم به شهید ستاری...وقت اسم این شهید می آید خاطرات به سرعت در ذهنم مرور می شوند...بعد از سالها دوری از شهدا با دیدن مستند ایشان در تلوزیون و خواندن کتاب پاکباز عرصه عشق ، با شهدا آشتی کردم...پارسال همین موقع ها بود که به کلاس زبان می رفتم...در آنجا این سوال مطرح شد که یکی از الگوهای زندگیتان را بگویید...و من گفتم منصور ستاری و باورتان نمی شود شاید از کلاس 10 نفره که همه سن بالای 22-23 سال داشتند..تنها 1-2 نفر اسم ایشان را شنیده بودند...کسی که نیروی هوایی ارتش را زنده کرد...کسی که بالاترین نشان نظامی پاکستان به ایشان اهداء گردید..کسی که روسی ها و چینی ها در مراسم ختمش شرکت کرده بودند...

 

 

در کلیپی که از ایشان دارم..مربوط به اواخر جنگ است...ایشان می فرماید : "در بحث تهدیدات اینچنینی (حمله کشور هایی مثل آمریکا) ، یکی از قدرت های بزرگ ، قدرت رهبریست. یعنی یک امتی که پشت سر رهبرش به ایستد و او آگاه به زمان و شرایط باشد ، مسلط به زمان و شرایط باشد ، این یک قدرت عظیم است و نباید آن را شوخی گرفت. در بحث همین تهدیدات دیدیم که نقطه نظر مقام معظم رهبری چه بود..و ایشان راه را روشن کردند..اشتباه کشورهایی مثل آمریکا این است که فکر می کنند داشتن یا نداشتن یک موشک می تواند قدرت مارا به سرعت افزایش یا کاهش دهد. آنها مارا با خودشان مقایسه می کنند."

خدایا...کجایند مردان بی ادعا...کجایند افرادی که حرفشان و عملشان یکی بود...رضایت رهبری برایشان هدف والایی بود...آقای ستاری...بزرگ مرد نیروی هوایی ایران...مرد خود کفایی...برایمان دعا کن...

نوبت می رسد به صیاد دل ها...شهید بزرگوار سپهبد علی صیاد شیرازی...چه بگویم در وصف تو ای بزرگوار...نماز های اول وقتت در هواپیما با اینکه با مخالفت دیگران رو به رو بود..ولی نشان از تعهدت نسبت به خدا بود..از شما  چه بگویم که خستگی را خسته کرده بودید...از شما مردان بزرگ من چه می توانم بنویسم...بچه ها عکس بوسه زدن آقا رو تابوت ایشان دیده اید ؟ خوش به حالتان علی آقا...سر مشق زندگی ات علی علیه السلام بود...

 

 

"اولین و آخرین دغدغه شهید صیاد شیرازی ، وحدت نیروهای مسلح و تبعیت از ولایت فقیه و امنیت ملی بود. ایشان در تاریخ 1-4-77 طی یادداشتی این دغدغه را با تمام وجودش در عباراتی آورده است. در میان این عبارات ، مطالب بسیار مهمی به چشم می خورد ، از جمله اینکه : موضع ولایت بر ما با این صراحت ابلاغ می شود و نباید ما در اجرای آن عاجز باشیم. رضایت خداوند و ولی امر مسلمین از ما ، پایه و رکن نجات از تنگنا هاست"

صیاد دلها...می توانم از تو بخواهم دعا کنی..که خداوند قلب مرا نیز صید کند و نور ایمان را در وجودم قرار دهد ؟ برایمان دعا کن از تنگناها نجات پیدا کنیم که با رضایت ولی امرمان محقق می گردد...

خودتان می دانید که به پای این اسلام و انقلاب چقدر خون عزیزان و جوانان این مملکت ریخته شده است..تاکید بر ولایت فقیه..وصیت اصلی شهداست..چرا که چراغ راه است..اگر پشتیبان ولایت فقیه باشیم..به مملکتمان..به دینمان..به راهمان خدشه ای وارد نمی شود...

می خواهم از دو فرد دیگر برایتان بگویم...یکی از آنها پدر بزرگم است...شغل شریف ایشان آشپزی بود و بخصوص در ایام محرم در هیئات با تمام وجود نوکری امام حسین علیه السلام رو می کردند.. بعد از فوتشان خبرهای خوبی از حال و روزشان شنیدم و هنوزم که هنوزه لطفش حال من و نزدیکان می شود.. زمانی که ایشان فوت کردند حدودا 16 سال داشتم...از زمانی که یادم می آید..نماز جمعه ایشان ترک نمی شد.. برای رهبر ارزش بسیاری قائل بودند.. یادم نمی رود که هر گاه بعضی از اقوام می خواستند حرف بدی نسبت به رهبر بزنند..حتما آنها را نهی می کردند.. یادم نمی رود که می گفتند...سید اولاد پیغمبر است.. و خشمی عجیب در چهره شان هویدا بود.. اما چه بگویم که بعد از فوتش دیگر کسی نبود از ایشان دفاع کند.. خدایا چه بگویم که دلم به درد آمده..

 

فرد دیگری که می خواستم بگویم..."حاجی" است...به روی مزارش بزرگ نوشته اند "خادم الحسین"...همیشه به من می گفت ممد من از بچگی هیئت داشتم.. و ایشان تا آخرین لحظه عمرشان.. برای امام حسین علیه السلام خدمت خالصانه کردند...خانه ، فرزندان و زندگیشان وقف اهل بیت بود..ایشان بیشتر از پدرم به گردن من حق داشتند...فقط خدا می داند که بعد از فوتش چه غم عظیمی بر دل همه ما نشست..هر هفته یادش می کنیم..از او می خواهیم بریمان دعا کند...خداوند عزت و بزرگی ای بعد از فوتش به او داده که خدا می داند نظیرش را نشنیده ام...حیف که نمی توانم خیلی بیشتر بگویم..

می خواهم از ارادت ایشان به رهبری بگویم...
 

وقتی مهتابی های تابلوی جدید مسجد روشن شد...لبخندی به چهره اش دیدم...رفتم جلو..گفتم حاجی داستان چیه...گفت ممد می بینی که تو تابلوی جدید عکس امام و آقا رو هم زدیم و لبخند رضایتی همواره روی لبش بود...علاقه خاصی به آقا داشت..در منزلش که محل تشکیل هیئت هفتگیمان هست چندین عکس از آقا در جای مختلف گذاشته بود با اینکه در اقوامش افرادی بودند که مخالفت می کردند...ولی علاقه اش را مخفی نمی کرد..

یک بار که در راه پله های مسجد با هم راه می رفتیم بحث آقا شد... به من گفت ممد...حساب آقا رو از بقیه جدا کن...ایشان انسان بسیار درست و بر حقی هستند...و حرفهایش مدام برایم تکرار می شوند.. بعد از فوتش به خواب بعضی از بچه های هیئت که پس از ماجرا های 88 حضورشون کم رنگ شده بود اومد و باهاشون صحبت کرده بود...در مورد ولایت فقیه...

حاجی...میدونم که چقدر برای من و بقیه دعا می کنی..میدونم که مشکل اون جوون رو بر طرف کردی..می دونم که شفای یکی از بچه هارو گرفتی...خیلی چیزارو در موردت می دونم...بعد از فوتت خیلی چیزا برام روشن شد...فهمیدم که علاقه ات به آقا بی دلیل نبود...اصرارت بر اینکه از حرفاش پیروی کنیم بی دلیل نبود...برای من و امثال من دعا کن..تو همون حسینه ای که اونور داری...که راه درست رو گم نکنیم و عاقبت به خیر شویم...

در ادامه این مطلب...براتون یه سری عکس و خاطره از آقا قرار میدم...امیدوارم که در جهت شناخت هر چه بیشتر ایشان بهمان کمک کنه..

 

نا امیدی و امیدواری
- مقاومت ، فایده ای ندارد. ماندن در خرمشهر و آبادن ، حتی اهواز و اندیمشک هم به معنای خودکشی است ! این شهرها را دیگر باید از دست رفته تلقی کنیم. نیروهای دفاعی باید در خرم آباد و روی ارتفاعات زاگرس مستقر شوند...اینها همه تفکرات بنی صدر بود که فرماندهی کل قوا را در دست داشت.

 

با تمام کمبود ها و ناجوانمردی های داخلی ، نیروهای مدافع ، روحیه شان را از دست ندادند. بخصوص که می دیدند نماینده امام ، آقا سید علی ، همراه دکتر مصطفی چمران با گروه های کوچک سه یا چهار نفره ، به جنگ چریکی و پارتیزانی با دشمن مهاجم می پردازند.

 

 

شهر ها خالی نشد. عراق که می خواست چند روزه خوزستان را تصرف کند و خودش را به تهران برساند ، چهل - چهل و پنج روز در خرمشهر معطل ماند و حساب کار دستش آمد. (کتاب پرتوی خورشید ص 177) سردار شهید شوشتری

 

 

 

دلتنگی برای سرباز ولایت

- یک روز از خاک سپاری شهید صیاد شیرازی می گذشت. خانواده شهید ، بعد از نماز صبح خودشان را به بهشت زهرا رساندند. به مزار که نزدیک شدند ، با دیدن چند نفر که جلو می آمدند تعجب کردند. محافظ های آقا بودند. وقتی خودشان را معرفی کردند ، اجازه عبور دادند. آقا بالا سر مزار ایستاده بود و زیر لب نجوا می کرد.

حیرت خانواده صیاد را که دید ، فرمود : دلم برای صیادم تنگ شده بود...

صیاد دو روز قبل از شهادت ، پیش آقا بود. روز تشییع با شکوه شهید هم آقا حاضر شده بود و تابوتش را بوسیده بود. باز هم احساس دلتنگی داشت..(برگرفته از خاطره امیر ناصر آراسته)

 

 

 

نامه ای به فرزند شهید


- بسمه تعالی
به : آقای حمید رضا ملایی فرزند شهید احمد ملایی از فردوی قم

 

 

فرزند عزیزم ! نامه تو به پدر شهیدت را در روزنامه خواندم. آن چه نوشته ای ، حرف دل خیلی هاست ؛ اما این را بدان که یاد شهدا را هیچ کس نمی تواند از سینه این ملت بزداید. همان طور که یاد شهید کربلا همیشه زنده است ، یاد شهیدان کربلای ایران هم زنده خواهد ماند و دل هایی را پر از نور و روح هایی را پر از معرفت و عزم خواهد کرد. نهال مبارکی که با خون آنان آبیاری شده است ، روز به روز برومند تر خواهد شد ؛ ان شاء الله


این بار که به پدرت سلام کردی ، سلام مرا هم به او برسان.      سید علی خامنه ای 79/2/7

 

 

 

 

 

 

 

 

انس با وصیت نامه شهدا

- من به توصیه امام عمل کرده ام. اغلب وصیت نامه های شهدا که به دستم رسید را خوانده ام. ما واقعا از این وصیت نامه ها درس می گیریم. آن جوان ، خطش هم به زور خوانده می شود ؛ اما هر کلمه اش برای من و امثال من یک درس راهگشاست که خیلی استفاده کرده ام.
چیزهای عجیبی است. اینجا معلوم می شود که درس علم و علوم الهی ، پیش از آن که به ظواهر و قالب های رسمی وابسته باشد ، به حکمت معنوی وابسته است..
حدیث ولایت جلد 8 - صفحه 43

 

دیدار با ولی نعمتان


- قرار بود تشریف ببرند منزل یکی از علما.

قبل از آن ، دیدار با خانواده های شهدا بود که کمی طول کشید و یک ربع تأخیر پیش آمد. آن عالم از علت تاخیر جویا شد و آقا توضیح داد که در جریان دیدار با خانواده های شهدا در یکی از محله ها متوجه شدند خانواده شهید دیگری هم آنجا زندگی می کند که سر زدن به آنها ، باعث این تاخیر شد.

آن عالم به کنایه گفت : این کارها برای جذب قلوب ، بد نیست ! آقا نگاهی به او انداخت و با جدیّت پاسخ داد : اسمش را هرچه دوست دارید بگذارید ولی بدانید اگر این خانواده شهدا و خون های پاک عزیزانشان نبود ، این عمامه بر سر بنده و جنابعالی قرار نداشت.
برگرفته از کتاب خاطرات سبز ص 143

 

رفتار علوی


- هم از عملیات والفجر 10 خوشحال بودیم و هم از حضور آقا در قرارگاه.
موقع ناهار ، بچه ها کمی بیشتر از حدّ معمول ، تدارک دیدند تا به نوعی شادی خود را ابراز کنند.

آقا با دیدن غذا کمی مکث کرد.

شما خیلی از جسمتان کار می کشید و بیشتر از اینها به انرژی نیاز دارید ولی آیا بقیه نیرو ها هم چنین غذایی در اختیار دارند ؟ برای من همان غذای سربازی را بیاورید. نباید کسی احساس کند من که رئیس جمهور هستم ، با بقیه تفاووت دارم...

بعد هم درباره حفاظت از بیت المال ، توصیه هایی فرمودند.
برگرفته از کتاب در سایه خورشید ص 55

 

میهمان عزیز

 

- سرکشی از خانواده های شهدا ، جزو برنامه های منظم ایشان بود ؛ اما بی خبر و بدون سر و صدا ! تا برای کسی مزاحمت ایجاد نشود.

 

چای که آوردند ، نخورد. ناراحت بود. نباید به خانواده شهید اطلاع می دادند تا این همه آدم جمع بشوند و بساط پذیرایی و... پیرمرد آمد و پیش آقا نشست.

 

« دیشب خواب امام را دیده بود با پسر شهیدش. امام گفته بود : فردا شب ، میهمان عزیزی داری ، به خوبی از او پذیرایی کن و...»

برگرفته از خاطرات سبز ص 142

 

 

 

 

 

 

 

عشق و تکلیف

 

- ناراحت بود. از نگاه غمبارش می شد این را فهمید. درد دلش باز شده بود ، نیمه های شب ، قدم می زد و زیر لب نجوا می کرد. غصه می خورد. با این حال ، حاضر نبود روی حرف امام حرفی بزند. امام دوست نداشت به او آسیبی برسد.

 

 

....زود خودم را رساندم خط. شاد و سرحال بود. بین رزمنده ها که قرار می گرفت انگار تمام دنیا را به او داده اند. بالاخره امام راضی شده بود که ایشان به جبهه برگردد.


برگرفته از کتاب شمیم خاطره ها ص 80

 

 

 

اینها مطالبی کم و آموزنده بود از منش ایشان..از این دست خاطره ها بسیارند...امیدوارم باز هم فرصتی شود تا از اینطور خاطره ها برایتان بنویسم...

 

 

 

می خواهم آخر صحبت هایم رو با حاج مجید سیب سرخی به پایان برسونم...این شهید بزرگوار از پیروان واقعی امام حسین علیه السلام بودند و یک عمر نوکری خالصانه کردند..در سال 88 و ماجراهای آن سال نیز ، راه رو به برکت خدمت خالصانه ای که داشته اند گم نکردند و همواره از ولایت فقیه پشتیبانی داشتند...در مورد ایشان مستندی دو قسمتی در سایت آپارات قرار داده شده که من گلچینی از قسمت دوم آن را برایتان قرار می دهم..

 

 

 

 

 

 

کلیپ را می توانید از اینجا مشاهده و دریافت کنید

 

 

- پس به قول آقا مجید...خطاب به امام حسین علیه السلام می گویـــیم...
 
کن دعا..عاقبت به خیر شویم... / نکند طلحه و زبیر شویم...
 
____________
 
لطفا صلواتی قرائت بفرمایید به نیت سلامتی امام زمان علیه السلام و شادی ارواح طیبه شهدای راه حق و حقیقت

 

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به یاد شهدا

اینجا محّل درد و دل کردن با شهداست..
همانهایی که علی وار زیستند، عاشورایی جنگیدند و عاشقانه پرکشیدند..

اینجا می آیم تا دقایقی از عمرم را به شهدا اختصاص دهم..
به آنها فکر کنم و در راهشان قدم بگذارم.. ان شاء لله.

کپی برداری از مطالب با ذکر یک صلوات به نیّت سلامتی امام زمان (عج الله تعالی فرجه شریف) آزاد است.

التماس دعا

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی