به یاد شهدا

چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد، چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد

به یاد شهدا

چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد، چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد

سلام خوش آمدید


بر زانوی تنهایی ام دارم سرت را..
با گریه می بینم غروب آخرت را

من التماس لحظه های درد هستم..
آیا نگاهی می کنی دور و برت را..؟

دست مرا بستند و پشتم را شکستند..
می بینی آیا حال و روز حیدرت را..؟

حالا که روی پای من از حال رفتی..
فهمیده ام اوضاع و احوال سرت را

پروانه حرف عشق را هرگز نمی زد..
می دید اگر یک مشت از خاکسترت را

افتاده ام پشت درِ قفل نگاهت..
واکن دوباره چشمهای نوبرت را

بر زانوی تنهایی خود سر گذارم..
وقتی ندارم بر سر زانو سرت را



  • ۲۰ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۲۳
  • گمنام


زندگی انسان، تمثیل آن مسافریست که از خانه ای موقت و ناپایدار، به سوی مستقر ابدی خویش بار می بندد. پس اگر این خانه ها، خانه های مجازی هستند و ما مسافرانی در کوچ، دگر چه جای دل بستن و حسرت خوردن ؟ دنیا نه و نه جای درنگ و فراغت، بلکه محمل رنجیست که آدمی پای بر آن می نهد تا روح در کشاکش ابتلائات عظیم، راهی به عالم قرب بجوید و محیّای رجعت شود. (شهید آوینی)




  • ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۵۲
  • گمنام


امشب مدام این شعر میومد توی ذهنم،

از زبان حضرت ابوالفضل علیه السلام:



تمام غصه ام این است، پشت پا بخوری..
تو هم شبیه خودم، نیزه بی هوا بخوری..


عزیز فاطمه، مدیون زینبت کردم..
اگر که ثانیه ای، غصه ی مرا بخوری..




  • ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۰۶
  • گمنام


از گلشن دوست گل نچیدن سخت است         دیدن همه ، تورا ندیدن سخت است

می گفت شهیدی دم آخر که حسین            جان دادن و کربلا ندیدن سخت است



و کربلا رو تو مپندار که شهریست در میان شهر ها و نامیست در میان نامها..

نه ، کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین(ع) راهی به

سوی حقیقت نیست ، کربلا مارا نیز در خیل کربلاییان بپذیر ،

ما می آییم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آنگاه راهی دیار قدس شویم...


  • ۱۳ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۳۷
  • گمنام
بسم الله الرحمن الرحیم

چراغ‌های مسجد دسته دسته روشن می‌شوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد.
آقا سید مهدی که از پله‌های منبر پایین می‌آید، حاج شمس‌الدین ـ بانی مجلس ـ هم کم کم از میان جمعیت راه باز می‌کند تا برسد بهش.
جمعیت هم همینطور که سلام می‌کنند راه باز می‌کنند تا دم در مسجد.
وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش…

آقا سید، ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی محفل…

دست شما درد نکند، بزرگوار!
سید پاکت را بدون اینکه حساب کتاب کند، می‌گذار پر قبایش. مدت‌ها بود که دخل را سپرده بود دست دیگری!

آقا سید، حاج مرشد شما رو تا دم در منزل همراهی می‌کنن…
حاج مرشد، پیرمرد ۵۰ ، ۶۰ ساله، لبخندزنان نزدیک می‌شود. التماس دعای حاج شمس و راهی راه…

زن، خیلی جوان نبود. اما هنوز سن میانسالی‌اش هم نرسیده بود. مضطرب، این طرف آن طرف را نگاه می‌کرد.
زیر تیر چراغ برق خیابان لاله زار، جوراب شلواری توری، رنگ تند لب‌ها، گیس‌های پریشان… رنگ دیگری به خود گرفته بود.
دوره و زمونه‌ای نبود که معترضش بشوند…


حاج مرشد!

جانم آقا سید؟

آنجا را می‌بینی؟ آن خانم…

حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین.
استغفرالله ربی و اتوب‌الیه…

سید انگار فکرش جای دیگری است…حاجی، برو صدایش کن بیاید اینجا.

حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه می‌کند:
حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر! این وقت شب… یکی ببیند نمی‌گوید اینها با این فاحشه چه کار دارند؟

سبحان الله…
سید مکثی می‌کند.
بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید. به ما نمی‌خورد مشتری باشیم؟!

حاج مرشد، بالاخره با اکراه راضی می‌شود. اینبار، او مضطرب این طرف و آن طرف را نگاه می‌کند و سمت زن می‌رود.
زن که انگار تازه حواسش جمع آنها شده، کمی خودش را جمع و جور می‌کند.

به قیافه‌شان که نمی‌خورد مشتری باشند! حاج مرشد، کماکان زیرلب استفرالله می‌گوید.

- خانم! بروید آنجا! پیش آن آقاسید. باهاتان کاری دارند.

زن، با تردید، راه می‌افتد.
حاج مرشد، همانجا می‌ایستد. می‌ترسد از مشایعت آن زن!…
زن چیزی نمی‌گوید. سکوت کرده. مشتری اگر مشتری باشد، خودش…
دخترم! این وقت شب، ایستاده‌اید کنار خیابان که چه بشود؟
شاید زن، کمی فهمیده باشد! کلماتش قدری هوای درد دل دارد، همچون چشم‌هایش که قدری هوای باران:
حاج آقا! به خدا مجبورم! احتیاج دارم…
سید؛ ولی مشتری بود!
پاکت را بیرون می‌آورد و سمت زن می‌گیرد:
این، مال صاحب اصلی محفل است! من هم نشمرده‌ام. مال امام حسین(ع) است…
تا وقتی که تمام نشده، کنار خیابان نه ایست!…

سید به حاجی ملحق می‌شود و دور…

انگار باران چشم‌های زن، تمامی ندارد…*چندسال بعد…نمی‌دانم چندسال… حرم صاحب اصلی محفل!
سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود. زیر لب همینجور سلام می‌دهد و دور می‌شود. به در صحن که می‌رسد،

نگاهش به نگاه مرد گره می‌خورد و زنی به شدت محجوب که کنارش ایستاده.
مرد که انگار مدت مدیدی است سید را می‌پاییده، نزدیک می‌آید و عرض ادبی.

زن بنده می‌خواهد سلامی عرض کند.
مرد که دورتر می‌ایستد، زن نزدیک می‌آید و کمی نقاب از صورتش بر می‌گیرد
که سید صدایش را بهتر بشنود. صدا، همان صدای خیابان لاله زار است و همان بغض:

آقا سید! من را نشناختید؟ یادتان می‌آید که یکبار، برای همیشه دکان مرا تعطیل کردید؟ همان پاکت…
آقا سید! من دیگر… خوب شده‌ام!

این بار، نوبت باران چشمان سید است…



سید مهدی قوام ـ از روحانی های اخلاقی دهه ۴۰ تهران


یکی تعریف می‌کرد: روزی که پیکر سید مهدی قوام را آوردند قم که دفن کنند،
به اندازه‌ی دو تا صحن بزرگ حرم حضرت معصومه کلاه شاپویی و لنگ به دست آمده بودند و صحن را پر کرده بودند.
زار زار گریه می‌کردند و سرشان را می‌کوبیدند به تابوت…

اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً

به نقل از سایت عماریون
  • ۱۱ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۲۰
  • گمنام

سلام به تمامی شهدای راه حق و حقیقت.. شهدای عزیز و بزرگ نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران..

مطلبی که براتون می نویسم.. قسمتی کوتاه از تدبیرات بزرگ مرد نیروی هوایی، مرد دوست داشتنی، شهید سرلشکر منصور ستاری است.. خدا شاهد است که این مرد در زندگی من تاثیرات زیادی گذاشته.. این شهید از جمله افرادیست که همیشه به نحوه برخوردش با مسائل و مشکلات زندگی قبطه می خورم..

انتخاب متن کار سختیست.. هر کدام را که می خوانم، برایم جالب است.. اما با توجه به این انتخاباتی که صورت گرفته.. میخواهم یه نمونه از طرز فکرهاییی که یک فرد با مسئولیت بالا در جامعه میتونه داشته باشه رو بنویسم..




"بیا خانه آخرت بسازیم"


جنگ پایان یافته بود و من به سبب اینکه بهترین دوستان و همرزمانم را در جنگ از دست داده بودم، روحیه مطلوبی نداشتم. منظره شهادت آنها، هر لحظه پیش چشمم مجسم می شد و مرا به شدت منقلب می کرد.

شهید ستاری از روحیه ام خبر داشتند. مرتب به من سر می زدند و تشویقم می کردند تا دوباره کارم را شروع کنم، بلکه دوباره روحیه ام را به دست آورم.

یک روز که من را دیدند، گفتند:

- کی می خواهی کارت را شروع کنی ؟

گفتم:

- نمی دانم، فعلا کارم شده رفتن به بهشت زهرا، سر قبر دوستان شهیدم.

فرمودند:

- هرچند شهادت دوستان سخت است، ولی این دلیل نمی شود شما دست از کار و تلاش بکشید. باید دوباره جنگید و این بار در سنگر دیگری مبارزه را آغاز کرد.

مدتی صحبت کردیم و تیمسار هنگام رفتن به من گفتند:

- فردا بیا دفتر، کارت دارم.

روز بعد به دفتر تیمسار رفتم و ایشان مرا با خود به شهرک مسکونی قصرفیروزه 2 بردند. در آنجا خانه هایی بود که ساخت آنها به دلیل درگیری در جنگ نیمه تمام مانده بود. تیمسار آنها را به من نشان دادند و گفتند:

- حاضری با هم خانه آخرت بسازیم ؟

پاسخ دادم:

- با کمال میل، بفرمایید چکار باید بکنم.

فرمودند:

- این ساختمانهای نیمه کاره را می بینی ؟ این جا دو هزار دستگاه خانه نیمه تمام است، در حالی که نیروهای از جنگ برگشته و خانواده شهدا با مشکل مسکن مواجه اند. مجبورند در خانه های اجاره ای زندگی کنند. بیا دست به دست هم بدهیم و این خانه ها را بسازیم. تأمین اعتبار و بودجه از من و ساختن خانه ها از تو.

قبول کردم و دو روز بعد با بودجه ای که تیمسار در اختیارم گذاشت، کار را شروع کردم. در طول احداث ساختمانها، مشکلاتی از قبیل کمبود اعتبار و... باعث میشد کار به تعطیلی کشیده شود. برای همین، هر وقت تیمسار را می دیدم، گله می کردم و می گفتم :

- شما قول تأمین اعتبار دادید، ولی ما العان با کمبود پول مواجه ایم.

ایشان وقتی گلایه های پی در پی مرا دیدند، با آرامش همیشگی که در کلامشان بود، گفتند:

- ببین قشقایی ! قرار ما ساختن خانه آخرت است. آدم ها یک به یک به دنیا می آیند. شما هم خانه ها را برای آنها یک به یک بساز. خودت را ناراحت نکن. چون پول من هم محدود است.

بحمدالله با پشتوانه تیمسار ستاری توانستیم در مدت کمی چهارصد دستگاه خانه را آماده کنیم و آن گونه که تیمسار قول داده بود به خانواده شهدا و جانبازان تحویل دادیم و تا امروز یک هزار و سیصد واحد خانه را ساخته و تحویل داده ایم.

______________


آری ، این است راه و منش مردان خدایی.. خدایا توفیق خدمت خالصانه به مردم این کشور اسلامی را به ما اعطاء فرما.. الهی آمیــــــــن


  • ۰۷ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۲۲
  • گمنام


این فایل صوتی در مدح حضرت زهرا سلام الله علیها می باشد، زبان حال حضرت علی علیه السلام:



  • ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۲۷
  • گمنام


بسم الله القاصم الجبارین ، لا حول و لا قوة الا بالله العلی العضیم

و مارمیت اذ رمیت و لکن الله رمی

شمارش معکوس : هفت ، شش ، پنج ، چهار ، سه ، دو ، یک ، آتش...




الله اکبر ، الله اکبر

آری... و اینچنین یکی از آرزوهای حاج حسن برای دستیابی به موشکی دقیق برای مورد اصابت قرار دادن اهداف دریایی اجابت شد..


چند ماه پیش مطلبی راجع به تفاوت موشک سازان ایرانی و کشورهای دیگه میخوندم.. شاید اون موقع خوب نفهمیدم این موضوع یعنی چی.. اما وقتی شهادت حاجی اتفاق افتاد و در زندگی او دقیق شدم.. کاملا این مسئله برام روشن شده بود که میشه در اوج تکنولوژی، اوج پیشرفت و علم دانش هم با خدا بود و در نهایت به درجه ی شهادت رسید.. این درجه از ویژگی های اصلی کاری است که برای رضای خدا و در راه او باشد.. وقتی برای خدا کار میکنی، مهم نیست که در چه درجه، پست، مقام و مسئولیتی هستی، مهم این است که کاری را که به تو واگذار شده، به بهترین نحو انجام دهی، درست مانند حاج حسن تهرانی مقدم..



حاج حسن برای کسی کار نمیکرد.. فقط برای خدا، برای اسلام، برای افزایش قدرت بازدارندگی و موشکی جمهوری اسلامی ایران..

برای من خیلی زیاد است که بخواهم از حاجی صحبت کنم.. دوستان نزدیک او که سالها با او بوده اند میگویند ما نمیتوانیم از حاجی حرف بزنیم.. حق مطلب ادا نمیشود.. راست هم میگویند.. همین کوچک اخباری هم که پخش شده، از سد های زیادی عبور کرده تا به دست ما رسیده.. شوخی بردار نیست.. داریم در مورد پدر علم موشکی ایران صحبت می کنیم.. باید بتوانیم درک کنیم که ما همه مدیون حاج حسن و یارانش هستیم.. افرادی که جان خود را در راه سربلندی ایران در حوزه موشکی فدا نمودند و کاری کردند که دشمنان قسم خورده ایران اسلامی، فکر تجاوز به ایران را از سر خود بیرون کنند..



همه ی دنیا باید بداند که "سردار سرلشکر پاسدار، حاج حسن تهرانی مقدم" پدر علم موشکی ایران است. علمی که به جرات میتوان گفت امروزه از پایه های اساسی قدرت بازدارندگی ایران اسلامی است..

در فیلمها و یا مطالبی که برای حاج حسن ساخته و نوشته شده، میتوان چند نکته مهم را پیدا کرد..

اهمیت به نماز اول وقت در هر شرایطی، شرکت در نماز جمعه، چهره خندان و بشاش، گوش به فرمان رهبر عزیز، شرکت در مراسم های مذهبی، خواندن زیارت عاشورا به طور منظم، پشتکار زیاد، تلاش مضاعف به معنای واقعی، خستگی ناپذیری، آینده نگری، احساس مسئولیت، خلاقیت، نو آوری، عدم وابستگی به مادیات، روحیه ورزشکاری و موارد بسیاری از این قبیل.. به راستی که حاج حسن یکی بود و رفت.. حاجی شهادت گوارای وجودت باد... خوشحالم که به آرزویت رسیدی..



همیشه برایم سوال بود که چگونه ایران به این سرعت دارد در عرصه موشکی پا میگذارد... این همه نو آوری، این همه پیشرفت، باید از جایی آب بخورد.. نگو که تمام اینها مدیون تلاشهای حاجی و همکاران او بود.. نمیدانم چه مسئله ای برای من بوجود آمده، احساس میکنم حاج حسن غریب است.. هیچ وقت ابعاد زندگی او را نمیتوان بیان کرد.. هر کسی میخواهد در مورد حاجی صحبت کند، مدام مراقب است که خدایی ناکرده مسئله ای اطلاعاتی پیش نیاید.. از زحماتی که کشیده.. از خدماتی که به اسلام ارائه داشته..

امیدوارم که ما خون این عزیزان رو پایمال نکنیم و از حاج حسن عاجزانه درخواست دارم که برای من و امثال من دعا کنند تا ما هم مثل آنها، عاقبت به خیر شویم و دعا کنند تا دوستان زحمت کش ایشان در سپاه و مراکز دیگر، این راه سخت و دشوار را با موفقیت پشت سر بگذارند و سربلندی را برای ایران اسلامی به ارمغان آورند..

انشالله..


شادی ارواح طیبه ی شهدای راه حق و حقیقت، صلواتی به همراه فاتحه قرائت بفرمایید.



  • ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۰۲
  • گمنام




مــــدینه در نـوای اَمّن یُجیب است..
  
مادر به خانه برگرد، بابا غریب است..


  • ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۳۲
  • گمنام

سلام ، سلامی به داغی هوای فکه...


امشب ، شب جمعه هست و قطعا بهشت زهرا(س) شلوغ، بخصوص وقتی به قطعه ی شهدا میروی جمعیت زیادی رو میبینی که اومدن به دیدار اونها..

اومدن به شهدا بگن ما شمارو از یاد نبردیم، گرچه وقتی در جامعه نگاه میکنی، احساس میکنی ارزشهایی که شهدا بخاطر آنها رفتند دیگر کمرنگ شده..

یادم میاد اولین باری که به قطعه ی شهدا رفتم، درست بعد از اولین باری که به جنوب سفر کردم، به سر مزار شهید ستاری، شهیدان تفحص (علی آقا و آقا مجید) رفتم..

چقدر حال و هوای خوبی داشت.. دلم برای اونها تنگ شده.. خوشا به حالتون..

واقعا چرا بعد از این همه سال زندگی ، تازه به قطعه ی شهدا رفتم...



در خاطرم شد زنده یاد فاطمیون / یاد شلمچه یاد فکه یاد مجنون

یاد شقایقهای سرخ خفته در خون / یاد دو کوهه یاد مهران یاد کارون

یاد شهیدانی که حق را برگزیدند / با رمز یا زهرا حماسه آفریدند

رفتند یاران،   چابک سواران،      آن گل ازاران،      آن غمگساران

رفتند یاران،  چابک سواران،        همراه آنان،     پیر جماران

رفتند تا در بزم گلها جا بگیرند / تا انتقام سیلی زهرا بگیرند

هان ای شهیدان با خدا شبها چه گفتید / جان علی با حضرت زهرا چه گفتید..؟



واقعا تا به حال شده به این فکر کنیم که شهدا با خدای خود چگونه زمزمه کردند که اینگونه سبک بال پرکشیدند ؟ کاش من هم میتوانستنم کمی از لذت های دنیوی فاصله بگیرم اسیر سیم خاردار نفسم نباشم..

شهدا گرچه ما دل شماها رو شکوندیم..ولی مارو یادتون نره..به خدا شماها رو دوست داریم..



ایام فاطمیه هم شروع شده و ان شاء الله توفیق پیدا کنیم در مجالس عزاداری حضرت زهرا سلام الله علیها شرکت کنیم.. شهدای گمنام و مفقود الاثر ارتباط عجیبی با بی بی دوعالم داشتند..


التماس دعا



  • ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۰۶
  • گمنام
به یاد شهدا

اینجا محّل درد و دل کردن با شهداست.. همانهایی که علی وار زیستند، عاشورایی جنگیدند و عاشقانه پرکشیدند.. اینجا می آیم تا دقایقی از عمرم را به شهدا اختصاص دهم.. به آنها فکر کنم و در راهشان قدم بگذارم.. انشالله. کپی برداری از مطالب با ذکر یک صلوات به نیّت سلامتی امام زمان (عج الله تعالی فرجه شریف) آزاد است. التماس دعا