به یاد شهدا

چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد، چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد

به یاد شهدا

چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد، چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد

به یاد شهدا

اینجا محّل درد و دل کردن با شهداست.. همانهایی که علی وار زیستند، عاشورایی جنگیدند و عاشقانه پرکشیدند.. اینجا می آیم تا دقایقی از عمرم را به شهدا اختصاص دهم.. به آنها فکر کنم و در راهشان قدم بگذارم.. انشالله. کپی برداری از مطالب با ذکر یک صلوات به نیّت سلامتی امام زمان (عج الله تعالی فرجه شریف) آزاد است. التماس دعا

کد آهنگ

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید یزدان پرست» ثبت شده است

بسم رب الشهدا


چند وقت پیش که کلیپ کوتاهی از شهید آوینی و بخصوص لحظات آخر زندگی ایشان مشاهده می کردم، متوجه شدم در کنار ایشان در لحظه ی شهادت.. فرد دیگری نیز بودند که آن فرد هم نیز به فیض شهادت نائل آمدند.. برایم سوال شده بود که این شخص کیست.. تا اینکه متوجه شدم.. ایشان محمد سعید یزدان پرست هستند..


شهید محمد سعید یزدان پرست لاریجانی، فرزند یحیی، در هشتم تیر ماه سال ۱۳۴۶ در خانواده­ای مذهبی در تهران متولد شد. وی، پس از اخذ دیپلم در رشتۀ معماری هنرستان، به حوزه­ی علمیه مجتهدی تهران رفت، اما چندی بعد عازم جبهه‌­های نبرد شد. سعید هزار و نهصد روز را در کردستان گذراند. پس از قطعنامه ۵۹۸، در کنکور سراسری پذیرفته و در سال ۱۳۶۸ در رشتۀ معماری و شهرسازی دانشگاه علم و صنعت مشغول تحصیل شد. او از سال هفتاد در شرکت مهندسی مشاورین فعالیت داشت و آخرین پروژه‌­ای که در آن فعالیت کرد طرح توسعه حرم حضرت عبدالعظیم بود. سعید در هیجدهم فروردین سال ۱۳۷۲ به منظور تهیه فیلمی مستند از تفحص شهدا با گروه روایت فتح، به فکه رفت و دو روز بعد به همراه سید مرتضی آوینی در آسمان شهادت اوج یافتند.


به همراه سید مرتضی آوینی راهی فکه می­‌شود. اما هیچ کس نمی‌­داند او به همراه سید شهیدان اهل قلم، قهرمان واقعی می­‌شود و با انفجار به ملکوت اعلی پر می­‌کشد:

«چند لحظه پیش، صدای انفجاری سبب دراز کشیدن من روی زمین شده بود. به خودم آمدم. از زمین بلند شدم، دور خود نیم‌­چرخی زدم تا موقعیتم را تشخیص دهم، در فاصله حدود پنجاه متری سمت غرب گرد و خاک زیادی دیدم. با عجله به طرف محل دویدم، متوجه شدم که جهت حرکتم دقیقا رو به سمت کربلاست. در میان گرد و خاک متوجه شدم دو نفر نزدیک هم روی زمین افتاده و تکان مختصری می­‌خورند … صورتش را خون گرفته بود. با آستین پیراهنم خون را از صورتش پاک کردم. ولی خونی که از چشمش بیرون می­زد، دوباره صورتش را می­‌پوشاند. دستی به پیشانی بلندش کشیدم و پدرانه و خیلی مهربان گفتم: سعید چی شد؟

جواب سعید یک لبخند بود که دیگر هرگز از لبش جدا نشوسط چیند. فهمیدم که اشتباه کرده‌­ام و الآن کسی که پدرانه لبخند می­زند، سعید است نه من. اوست که باید مرا دلداری بدهد … .





قصد داشتم با سعید صحبت کنم تا کمی از دردش بکاهم، شاید هم مقصودم کاستن از درد خودم بود، ولی متوجه شدم که سعید اصلاً مایل به شنیدن نیست. فکرش مشغول بود به چه چیزی، نمی­‌دانم؛ ولی فکرش هر چه بود لبخند بر لب سعید آورده بود.

عجب! ترکش در چشم و لبخند بر لب! بیست دقیقه گذشت. او رفت. در آغوش من بود ولی فرسنگ­‌ها از من فاصله داشت.

سعید ره صد ساله را بیست دقیقه ای طی کرد و این است هنر مردان خدا.


پایگاه اختصاصی شهید محمد سعید یزدان پرست


لطفا صلواتی قرائت بفرمایید به نیت سلامتی امام زمان علیه السلام و شادی ارواح طیبه شهدای راه حق و حقیقت



  • ۱ نظر
  • ۰۷ تیر ۹۶ ، ۱۶:۰۸
  • ۴۰۹ نمایش
  • گمنام