سلام
داشتم کلیپی از شهید صفری تبار می دیدم که شعری شبیه به این شعر می خواندند...
رفته بودم سفرى، سمت دیار شهدا، که طوافى بکنم گرد مزار شهدا
به امیدى که دل خسته هوایى بخورد، متبرک شود از گرد و غبار شهدا
هر چه زد خنجر احساس به سرچشمه ى چشم، شرمگینم که نشد اشک، نثار شهدا
خشکى چشم عطش خورده، از آنجاست که من، آبیارى نشدم، فصل بهار شهدا
چون نشد شمع که سوزد دل سنگم شب عشق، کاش میشد که شود سنگ مزار شهدا
آخرین خط وصایاى دل من این است، که به خاکم بسپارید کنار شهدا
شعر خیلی به دلم نشست... هوای مزار شهدا به سرم زده.. می خواستم از شهید هادی بخواهم منو ببخشه... آقا ابراهیم من شرمندتونم به خدا... انقدر که دم از شهدا زدیم و عکسش عمل کردیم... هر روز چشمم به عکس شما میخوره، ولی بازم گناه چشم و گوش و... آقا ابراهیم برامون دعا کنید... روزگار سختیه..
می خواستم از شما مطلبی بنویسم برای رضای خدا.. همونطور که خودتون توصیه داشتین.. در مورد گمنامیتون..
- ۱ نظر
- ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۱۸