به یاد شهدا

چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد، چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد

به یاد شهدا

چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد، چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد

به یاد شهدا

اینجا محّل درد و دل کردن با شهداست.. همانهایی که علی وار زیستند، عاشورایی جنگیدند و عاشقانه پرکشیدند.. اینجا می آیم تا دقایقی از عمرم را به شهدا اختصاص دهم.. به آنها فکر کنم و در راهشان قدم بگذارم.. انشالله. کپی برداری از مطالب با ذکر یک صلوات به نیّت سلامتی امام زمان (عج الله تعالی فرجه شریف) آزاد است. التماس دعا

کد آهنگ

گمنامی

شنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۱۸ ب.ظ

سلام




داشتم کلیپی از شهید صفری تبار  می دیدم که شعری شبیه به این شعر می خواندند...

 

رفته بودم سفرى، سمت دیار شهدا                  که طوافى بکنم گرد مزار شهدا

به امیدى که دل خسته هوایى بخورد                                متبرک شود از گرد و غبار شهدا

هر چه زد خنجر احساس به سرچشمه‏ ى چشم‏         شرمگینم که نشد اشک، نثار شهدا

خشکى چشم عطش خورده، از آنجاست که من‏                 آبیارى نشدم، فصل بهار شهدا

چون نشد شمع که سوزد دل سنگم شب عشق‏     کاش میشد که شود سنگ مزار شهدا

آخرین خط وصایاى دل من این است‏                                   که به خاکم بسپارید کنار شهدا

 

شعر خیلی به دلم نشست... هوای مزار شهدا به سرم زده.. می خواستم از شهید هادی بخواهم منو ببخشه... آقا ابراهیم من شرمندتونم به خدا... انقدر که دم از شهدا زدیم و عکسش عمل کردیم... هر روز چشمم به عکس شما میخوره، ولی بازم گناه چشم و گوش و... آقا ابراهیم برامون دعا کنید... روزگار سختیه..

می خواستم از شما مطلبی بنویسم برای رضای خدا.. همونطور که خودتون توصیه داشتین.. در مورد گمنامیتون..




گمنامی


قبل از اذان صبح برگشت. پیکر شهید هم روی دوشش بود. خستگی در چهره اش موج می زد. برگه مرخصی را گرفت. بعد از نماز با پیکر شهید حرکت کردیم. خسته بود و خوشحال

می گفت : یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز عملیات داشتیم. فقط همین شهید جامانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه ، خدا لطف کرد و توانستیم او را بیاوریم.

خبر خیلی سریع رسیده بود تهران. همه منتظر پیکر شهید بودند. روز بعد از میدان خراسان تشییع با شکوهی برگزار شد. می خواستیم چند روزی تهران بمانیم. اما خبر رسید عملیات دیگری در راه است. قرار شد فردا شب از مسجد حرکت کنیم.

***

با ابراهیم و چند نفر از رفقا جلوی مسجد ایستاده بودیم. بعد از اتمام نماز بود. مشغول صحبت و خنده بودیم. پیرمردی جلو آمد. اورا می شناختم. پدر شهید بود. همان که ابراهیم، پسرش را از بالای ارتفاعات آورده بود. سلام کردیم و جواب داد.

همه ساکت بودند. برای جمع جوان ما غریبه می نمود. انگار می خواهد چیزی بگوید. اما !

لحظاتی بعد سکوتش را شکست، آقا ابراهیم ممنونم، زحمت کشیدی، اما پسرم ! پیرمرد مکثی کرد و گفت : پسرم از دست شما ناراحت است !!

لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت. چشمانش گرد شده بود از تعجب ، آخر چرا !!

بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود. چشمانش خیس از اشک بود. صدایش هم لرزان و خسته :

دیشب پسرم را در خواب دیدم. می گفت : در مدتی که ما گمنام و بی نشان بر خاک جبهه افتاده بودیم، هر شب مادر سادات حضرت زهراء(سلام الله علیها) به ما سر می زدند. اما حالا ! دیگر چنین خبری نیست. می گویند : شهدای گمنام مهمانان ویژه حضرت صدیقه هستند !

پیرمرد دیگر ادامه نداد. سکوت جمع مارا گرفته بود. به ابراهیم نگاه کردم. دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط می خورد و پایین می آمد. می توانستم فکرش را بخوانم. گمشده اش را پیدا کرده . گمنامی !


***

بعد از این ماجرا نگاه ابراهیم به جنگ و شهدا بسیار تغییر کرد. می گفت : دیگر شک ندارم. شهدای جنگ ما چیزی از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و اله) و امیرالمونین (علیه السلام) کم ندارند. مقام  آنها پیش خدا خیلی بالاست.

بارها شنیدم می گفت : اگر کسی آرزو می کرده، همراه امام حسین (علیه السلام) در کربلا باشد، وقت امتحان فرار رسیده. ابراهیم مطمئن بود، دفاع مقدس محلی برای رسیدن به مقصود و سعادت و کمال انسانی است.

برای همین هرجا می رفت از شهدا می گفت. از رزمنده ها و بچه های جنگ تعریف می کرد. اخلاق و رفتارش هم روز به روز تغییر می کرد و معنوی تر می شد.

در همان مقر اندرزگو معمولا دو سه ساعت اول شب را می خوابید و بعد بیرون می رفت. موقع اذان بر می گشت و برای نماز صبح بچه ها را صدا می زد. با خودم گفتم ابراهیم مدتی است که شبها اینجا نمی ماند. یک شب به دنبال ابراهیم رفتم. دیدم برای خواب به آشپزخانه سپاه رفت.

فردا از پیرمردی که داخل آشپزخانه کار می کرد پرس و جو کردم. فهمیدم بچه های آشپزخانه همگی اهل نماز شب هستند. ابراهیم برای همین به آنجا می رود. اما اگر بخواهد داخل مقر نماز شب بخواند همه می فهمند.

این اواخر حرکات و رفتار ابراهیم من را یاد حدیث امام علی (علیه السلام) به نوف بکالی می انداخت که فرمودند:


شیعه من کسانی هستند که عابدان در شب و شیران در روز باشند.


- بر گرفته از کتاب "سلام بر ابراهیم"

 

انشالله که ما بتوانیم خود را از مصادیق حدیث بالا قرار دهیم.



لطفا صلواتی قرائت بفرمایید به نیت سلامتی امام زمان علیه السلام و شادی ارواح طیبه شهدای راه حق و حقیقت


  • ۹۵/۰۳/۰۸
  • ۶۶۳ نمایش
  • گمنام

ابراهیم هادی

شهید

شهید گمنام

نظرات (۱)

سلام 
خیلی خیلی زیبا بود
ایشون شهید ابراهیم هادی هستن؟
ممنون از وبلاگ زیباتون
اجرتون با شهدا
پاسخ:
سلام..
ممنونم از لطفتون..

بله، آقا ابراهیم هستن..
خواهش میکنم..
ممنونم که تشریف آوردین..

همچنین